- این موضوع 0 پاسخ، 1 کاربر را دارد و آخرین بار در 14 سال، 3 ماه پیش بدست admin بهروزرسانی شده است.
-
نویسندهنوشتهها
-
2010/02/07 در 18:12 #2965adminمشارکت کننده
وقتی نام محمدرضا شریفینیا میآید ناخودآگاه همه او را آچار فرانسه سینما میدانند و یكی از ستارههای سینمای ایران. اما حتما كمتر كسی میداند كه محمدرضا شریفینیا پیشینه مذهبی و سیاسی دارد، برای كودكان تدریس میكرده، شاگرد خوب اساتید بزرگی مثل آیت الله مهدوی كنی، دكتر شریعتی و شهید مطهری بوده.
عاشق بچههاست اما فعلا نمیخواهد پدربزرگ شود! هنوز هم وقتی از گذشتهاش صحبت میكند، برق شوق چشمانش كاملا مشهود است، سر ذوق میآید.
گفت و گویی كه پیش روی شماست چهره در سایه پنهان مانده او را بیشتر معرفی میكند. چهرهای كه از ابتدای جوانی باهوش بوده و فعال و حالا دارد نان این زحماتش را میخورد. امیدواریم لذت ببرید.
در خانواده شما همه مذهبی بودند و شما تنها كسی بودید كه به هنر گرایش پیدا كردید، چه شد كه این اتفاق افتاد؟
مگر خانوادههای مذهبی با هنر مسالهای دارند؟
همهشان نه! اما بعضیشان هم دوست ندارند كه فرزندشان به این سمت و سو برود.
خوب خانواده ما مسالهای نداشتند (خنده)!بگذارید شكل سوالم را تغییر دهم، چطور روحیه هنریتان تقویت شد؟
این مساله به دوران تحصیل من برمیگردد. مدارسی كه میرفتم در آنجا برنامههای خارج از درس زیاد بود كه اصطلاحا به آن میگفتند فوق برنامه، یعنی لحظههایی كه به برنامههای جنبی میپرداختیم. مثل مراسمی كه در روزهای ولادت ائمه برگزار میشد. یا جشنهای دیگری كه در دبیرستان صورت میگرفت، آمادهسازیهایی هم برای برگزاری آن توسط ما آن انجام میشد. كارهای دیگری هم میكردیم مثل كتابخوانی، تهیه روزنامه دیواری، نمایش، دكلمه و … همزمان با مدرسه من در محل دیگری كه زیر نظر آیتالله مهدوی كنی اداره میشد، در برنامههای مختلفی حضور داشتم.
یك محل مذهبی بود به نام صادقیه كه در آنجا شبها و روزهای جمعه، یا اعیاد مراسم داشتم. در آن برنامهها همیشه در رابطه با موضوعی بحث می كردیم. مثلا یك هفته در مورد راستگویی، تمام آیات قرآن كه به این موضوع ربط پیدا میكرد در موردش صحبت میشد، با نمایشی در این راستا و براساس كتابهای شهید مطهری ساخته میشد. اشعاری در این زمینه خوانده میشد، روزنامه آن هفته را با نگاه به این موضوع تنظیم میكردیم، از احادیث و روایاتی كه از بزرگان و امامان نقل شده بود استفاده میكردیم. هفتههای بعد هم به همین منوال میگذشت و هر هفته یك موضوع.
زیر نظر آیت الله مهدوی كنی چه تعلیمی میدیدید؟تعدادی بودیم كه زیر نظر خود آقای مهدوی كنی درس فقه، قرآن، و تحلیل مسائل سیاسی روز میخواندیم، ایشان در رابطه با مسائل روز بحث میكردند و ما همین حرفهای ایشان را در هفته بعد برای یكسری از بچههای كوچكتر از خودمان درس میدادیم. یعنی امتحانی در كار نبوده و به جای آن این تدریس به دیگران و انتقال حرفهای ایشان، امتحانمان میشد. البته در یك كلاس از بین تمام دانشآموزان، شاگردهای بهتر انتخاب میشدند، تا این كار را انجام دهند. در كنار این كارها دكلمه و نمایش فیلم هم داشتیم.
فیلمهایمان هم بخشیاش مربوط به كارهای كوتاهی بود كه ساخته شده بود و بخشی هم مربوط به سفارتخانهها كه تبلیغ كشورشان از لحاظ جغرافیایی بود یا در مورد راز بقا و پدیدههای جهانی. بخشهای مفید آن را جدا میكردیم و قسمتهایی كه مناسب نبود را در میآوردیم و در نهایت از آن فیلمها اسرار خلقت را نشان میدادیم. یا مثلا آشنایی با جغرافیای دنیا. تابستانها هم به اردوهای بلند مدتی میرفتیم كه در آنجا تعلیم شنا یا سواركاری می دیدیم یا نمایش كار میكردیم، پروانه یا برگ جمع میكردیم و از آنها كلكسیون درست میكردیم. با سنگها آشنا میشدیم و بسیاری از مهارتهای دیگر.
چه مدرسهای میرفتید؟
من به مجموعهای از مدرسههای ملی ـ مذهبی آن دوران میرفتم. سرآمد آن مدارس، علوی، قدس، موسوی و كمال بود. این مدارس جزو مدرسههای مهم قبل از انقلاب بودند. رئیس مدرسه علوی شخصی بود به نام روزبه و مدیر مدرسه فرد پرقدرتی بود به نام علامه كه روحانی بود. رئیس مدرسه كمال آقایان دكتر ساحبی و مهندس بازرگان بودند. شهید رجایی هم معلم ما بود، آقای محمد علی نجفی در آنجا تئاتر درس میداد و آقای موسوی گرمارودی هم انشاء جلال الدین تاریخ تعلیمات اجتماعی و فارسی تدریس میكرد یا آقای اسدی كه دبیر ادبیات بود. در حقیقت آدمهای شناخته شدهای، آن دوران معلم ما بودند.
پس فوق برنامههای مدرسهتان هدف شما را مشخص كرد؟
فوق برنامه ها باعث شد تا بچهها به رشتههایی كه علاقهمند بودند كم كم به آن سمت و سو گرایش پیدا كنند و هر كاری كه دوست داشتند را در آنجا انجام دهند، در حقیقت محلی شد برای شناخت استعدادها و علایق! هر كسی به هر كاری كه علاقهمند بود به سوی آن رفت. بیشتر بچههایی كه از این مدارس فارغالتحصیل شدند، اكثرا شاگرد اولهای كنكور بودند و تیزهوش. الان هم هر كدام به موفقیتهای بزرگی رسیدند، یا سفیرند یا وزیر یا معاون وزیر!
قرار گرفتنان در مسیر هنر اتفاقی بود یا متوجه استعدادتان شدید؟
در دوران مدرسه بیشتر شكل گرفت.
پس به نوعی مدیون پدر و مادرتان هستید؟
بله، صد درصد! پدرم خیلی علاقه داشت كه من در مدارس خوب درس بخوانم، این شرایط را هم ایشان مهیا كردند. از 5 صبح تا 9 شب، در مدرسه بودم. یعنی ارتباط دیگری با كسی نداشتم. كارهایم را هم در مدرسه انجام میدادم. در حقیقت از خانه برای خوابیدن استفاده میكردیم.
این حساسیت فقط روی شما بود یا بر تكتك بچهها؟
برای همه بود. ولی هر كسی میتوانست در هر بخشی كه علاقه دارد، كار كند. یكی از برادران من علاقهمند به صنایع بود و وارد آن شد و بقیه هم در بخشهای دیگر برای همهمان این شرایط مهیا بود اما هر كسی به فراخور خودش از آن استفاده كرد.
از تدریستان به كودكان بگویید.
سال آخر دبیرستان بودم و نزدیك به گرفتن دیپلم كه از طرف همان مدارس ملی خواستند كه آنجا تدریس كنم، من هم رفتم و زیر نظر مرحوم نیرزاده معلم كلاس اول دبستان شدم. سبك خیلی خاصی را در تدریس پایهریزی كرده بود كه با نمایش درس میداد. خیلی هم سر و صدا كرده بود و جزو مدارس نمونه كشور بود. هر سال، كنكوری برای كلاس اول برگزار میشد، كه تعداد زیادی آدم میآمدند و ما مجبور بودیم از بین آنها 40 نفر را انتخاب كنیم. نوع ارتباط و تربیتی كه با بچهها داشتیم فوقالعاده بود.
پس از تدریس شروع به نوشتن كتاب كودك كردید؟
از همان دورانی كه در مدرسه با بچهها بودیم استفاده كردیم و با توجه به نیاز كودكان شروع به نوشتن كتاب كردم. كتابهایی كه مینوشتم را برای آنها میخواندم و نظراتشان رامیپرسیدم، تكمیلاش میكردم و بعد چاپاش میكردم. در نهایت حدود 15 جلد كتاب برای كودكان نوشتم و تعداد زیادی كتاب هم نقاشی و عكاسی كردم. همه اینها مرهون دوران جوانی من میشود كه بسیار زیاد علاقهمند به خواندن كتاب شده بودم. همیشه كتاب به دست داشتم و در مورد كتابهای روز بحث میكردم یا گوشه آنها مطلبی مینوشتم یا شعرهای زیبا را حفظ میكردم، یا شروع به جمعآوری اشعار میكردم، مثلاً در مورد درخت كلی شعر جمع كردم یا شجاعت یا دروغگویی، عشق؛ آداب معاشرت و همه چیز. هنوز هم آن جزوهها را دارم. كلمات قصار زیادی را جمع میكردم، دید خیلی خوبی در مورد زندگی و همه چیز به من داد. به خاطر همین هم فكر میكردم كه باید زكات علمام را بدهم كه تبدیل شد به نوشتن كتاب و كار كردن تئاترهای كوتاه و آموزشی برای بچهها برای این منور هم به سراغ داستانهای جذاب و قابل فهم نمایشنامهنویسان بزرگی مثل چخوف و برشت میرفتیم.
چطور به سمت اجرای نمایش گرایش پیدا كردید؟
كمكم به واسطه همین كارها و دورانی كه با آقای نجفی بودم، به دانشكده هنرهای زیبا رفتم و زیر نظر دكتر ممنون كار تئاتر كردم. از هم دورهایهای من هم محمدرضا هنرمند، آزیتا حاجیانف محمود جعفری، كریم اكبری مباركه و منصور شهپر بودند. بچه هایی كه دور هم یك گروه تئاتری تشكیل دادیم به اسم گروه سبز. كه كارهایمان را انجام دادیم و در تئاتر شهر اجرا كردیم. نمایشی داشتیم به نام نسل آواره كه در مورد فلسطین بود و آوارگیهای آنها. در حقیقت از شعرهای محمود درویش استفاده كرده بودیم و جزو بهترین نمایشهای سال شد.
یعنی یك كارگردانی جمعی داشتید؟
بله و قبل از آن هم. تئاتری به اسم نمایش بیكلام را در اصفهان و در اردوی عمران ملی اجرا كردم كه مشكلاتی برای به همراه داشت. این كار نوشته و كارگردانی و بازی خودم بود. یك ساعت تئاتر بود بودن هیچ كلامی، فقط موسیقی بود و حركت. بعد از انقلاب هم این نمایش را روی صحنه آوردیم. نقش روشن فكر را خودم بازی كردم، محمدرضا هنرمند نقش شاه و پرویز پورحسینی هم نقش یك آمریكایی را بازی میكرد. بعد از آن هم با بچههای مشهد نمایشی در مورد عاشورا در تئاتر سنگلج كار كردیم. یادم هست كه سید جواد هاشمی هم در آن كار بازی میكرد كه اسم نمایش هم بود حج ابراهیم، حج عاشورا. یعنی از زمان حضرت ابراهیم شروع تا زمان امام حسین میرسید. خیلی از مسوولان مملكتی به تماشای آن كار آمدند.
برخورد خانوادهای كه سرش به حساب و كتاب بود و حالا باید سر را بلند میكرد و پسرش را بر صحنه تئاتر می دید، چطور بود؟
كارهایی كه ما میكردیم، نوع رایج و مرسوم تئاتر نبود. كارهای ما صرفا خاص آدمهای فرهیخته بود. مثل سینما كه كارگردانهایی مثل بیضایی، تقوایی، مهرجویی و كیارستمی وجود داشتند و كارشان اصلا قابل مقایسه با كارهای آن دوره نبود. من هم راهم تقریبا جدا بود و نمایشهای مذهبی كار میكردم. ما مهر تایید كارهایمان را از آقای مهدوی كنی یا شهید مطهری میگرفتیم.
چطور با شهید مطهری آشنا شدید؟
مركزی بعد ازصادقیه، ایجاد شد به نام حسینیه ارشاد كه در آن دكتر شریعتی و شهید مطهری سخنرانی میكردند.
همین حسینیه ارشاد فعلی؟
بله، همین جا كه مركز جوانان بود. دكتر شریعتی درس میداد، تاریخ ادیان به ما میآموخت و راجع به دینهای مختلفی با ما به بحث مینشست و بعد به اسلام میرسید. این بحثها چندین ماه طول میكشید. همه دانشجوهای علاقه مند بودند، من هم مثل آنها و كمی نزدیكتر به دكتر شریعتی. اداره حاشیه جلسات به عهده من بود. یعنی قبل از سخنرانی ایشان شعر اجرا میكردم. مثلا به مناسبت ولادت حضرت علی شعر جاودانه مرد را خواندم یا به مناسبت بعثت پیامبر شعر خاستگاه نور آقای گرمارودی را خواندم. یا قبل از سخنرانیهای آقای فخرالدین حجازی كه آن موقع خطیب بسیار توانایی بود و تعداد زیادی از مردم پای صحبتهای ایشان مینشستند، شعرهای حماسی میخواندم.
آنقدر این اشعار طرفدار داشت كه مجبور شدیم آنها را چاپ كنیم و در اختیار همه بگذاریم. اینها همه مورد تایید خانواده من هم بود و فاصله داشت. یعنی ما به جای اینكه از منبع استفاده كنیم، از نمایش برای حرفمان استفاده میكردیم، یا موسیقیهای سنگین و كلاسیك میگذاشتیم. مثل موسیقی فیلمهای بنهور و باراباس. قرآن را با ترجمهاش میخواندیم و در آن تامل میكردیم. با این شیوه ها جوانان بسیاری جذب مذهب میشدند و دوست داشتند كه كار كنند. آن موقع گروههای چپ بسیار بودند و تفكرات ماركسیستی زیاد بود و با بچههای مذهبی برخورد داشتند. بچههای مذهبی هم سعی میكردند تا شرایطی را مهیا كنند كه آنها را جذب خودشان كنند و چه كاری بهتر از اینكه با نمایش و موسیقی و شعر این كار را انجام دهند. در حقیقت تركیب شهید مطهری و دكتر شریعتی تاثیر بسیار زیادی روی جوانان گذاشت.
-
نویسندهنوشتهها
- شما برای پاسخ به این موضوع باید وارد شوید.