ديپلمات نامه

صفحه اصلی انجمن ها انجمن ادبيات ديپلمات نامه

در حال نمایش 1 نوشته (از کل 1)
  • نویسنده
    نوشته‌ها
  • #4797
    prisaAa
    مشارکت کننده

    بدان وقفك الله كه حكيمان عالم را بدايات اين فن شريف اختلاف است ولكن در غايات اين فن همه متفق القول اند كه غايه الغايات و نهايه النهايات اين فن شريف ، كمر خدمت ايالات متحده خلدالله سطوته، بر ميان بستن است. ميرزا نعشعليشاه بگير منوآبادي در «جنازه نامه» مي فرمايد:
    «غرژ از ديپلماشي آن اشت كه اميران و وژيران تمام بلاد، دشت به شينه ايالات متحده باشند، هر ژاكه فرشتند روند. هر شه دهد شتانند و هر شه خواهند دهند، حتي اگر ناداني باشد، آره داداش، شخت نگير، خم شو كه شرت به طاق طويله ديپلماشي نخوره، آره ژون داداش.»
    ولكن مولانا شنگولعليشاه برو ببينم آبادي در «تلوتلونامه » كه در رد «جنازه نامه» ميرزاي محروم به دست مبارك تحرير فرموده گويد:
    «برو ببينم بابا تو هم! نفس كش! نبود ؟ آره دايي جون! ديپلوماسي اينجوريانيس، دس به سينه و مينه تو كار ما نيس. ديپلوماسي دعواي رستم و اسفندياره، يعني يكي تو بگو ، يكي من بگم. تومي گي الو رستم! دلار چنده؟! اون مي گه نف چه قيمتاس؟ بالاخره يه جوري جوش مي خورين. فهم شد؟ ها باريك الله البت ايالات متحده رستمه، ما خاك پاشيم . ديپلماسي اينه دايي جون! فهم شد؟ مي گي الو، مي گي جونم. مي گي يه هفت هش گوني موني ازون اسكن سبزا برفس. مبرفسه ، خرج الواتي در مياد . فهم شد؟ البت دو سه چيكه از اون چاپ سيا هم ميرفسه . آره كوچيكتم .به اين مي گن ديپلوماسي عليتونفس كش؟! نبود، دبرو ببينم بابا تو هم.»
    *
    هم در اين معني،حكيم بارع فاضلي،فيلسوف متاخر بيزنسمن بن ويزيتور،در «صراط التجدد» مي فرمايد:
    «بسم الدلار الذي ليس كمثله الريال الذي غربال المسلمين بغرباله و رفع الكفار بمكياله، يا ايهاالذين امنو بالدلار دعوا ملتكم الناسخه و تعالواالي صراط الراسخه، فاعملو يا معشرالناس:

    ليس شي للنبي آدم يفيد                      جز همان كه آيد از كاخ سفيد
    نيست درماني زبهر دردمند                جز دلار سبز همچون نقل و قند
    دين چه باشد جز دلاري اي نيكمرد      رو دلاري جوي و كمتر ول بگرد
    آن دلاري كه دل آرايي دهد                در به هر كاريت يارايي دهد
    رو بخوان از صحف ماضي اي دغا      ليس للانسان الاما سعي
    چيست سعي اي بيخرد غير از دلار      هين رها كن دين خود را، رو دل آر
    تا دلارت هست، دل بر جا بود            دين بود، ايمان بود، دنيا بود
    چيست جنت غير، تومبيل و موبايل      نيست دوزخ غير فقر اي كژخيال
    نيست در صندوق بانك مركزي          جز دلار اي هرزگرد مروزي
    امت اسلام محتاج كي اند؟                جز دلار آيا كرا اندر پي اند؟
    مسلمين فكر اساسي مي كنند              رخنه اندر ديپلماسي مي كنند
    دين به دنيا مي فروشند از هنر            رو تو هم بفروش دين اي نره خر
    ديپلماسي دين مردان خداست                هركسي اين دين ندارد بينواست

    مولانا سياستعليشاه «باد از كدوم ور مي آد» آبادي در رسالة‌ شريفة‌«جفرالمتأخرين» مي فرمايد:
    « بدان اي جوانمرد كه ديپلماسي طلسمي است از مجمعة عجايب عالم كه هركس فهم رموز آن كرد، گوي سبقت از همگنان ربود. من اين مختصر به التماس سالكان طريقت و رهروان راه حقيقت،از بياض دل به سواد كاغذ آورده ام و تو را از اهل اين معني نگاشته ام،زنهار كه به انكار اين حقايق برنخيزي و بي تميزي نكني كه ابدالاباد در خسران و زبان بماني. بدان وفقك الله كه ديپلماسي در لسان عرب كه به لسان دين مبين است«الديپلماسي» باشد. محويان «الف لام» ديپلماسي را حرف تعريف و محويان آن را كسوت تشريف شمرده اند. شيخ طريقت ما سيلوستر عليشاه لس آنجلس آبادي كه از مشايخ سلسلة جليله پنتاگونعليشاه بود ، مي فرمود:
    «مراد از الف در «الديپلماسي»‌ الف ايالات متحده اَدام اله سلطنته ، و مراد از لام ، اشاره به روايت مشهور «لاحكم الا حكم الامريك» است. مولانا آرتور ميرزاي سه جانبه گرا كه خرقه ارشاد از فخرالحكما برژينسكليشاه گرفته است، در «ابجد نامه»‌مي فرمايد: الف در الديپلماسي، اشاره به دو الف اول و آخر در كلمه مباركه آمريكاست و لام به اين معناست كه «ليس في الوجود الا ايالاتنا الموجود»، در حاشيه اين اشارات لطيف ، حكيم محقق ، فاضل بارع ريچارد ميرزاي نيوزيلندي در «شل كن بياد نامه» آورده است:
    اي فرزند! قول سالكان طريقت سياسي و كاملان شريعت ديپلماسي را درباب «الف لام» شنيدي و اما «دال»‌در اين كلمة محكمه به چند معناست. گروهي از متقدمين فرموده اند:‌
    و اما دال ، رها كردن دين است. حقيقت ديپلماسي همين است. هر كه با دين همنشين است، در خسران مبين است.
    دين در ديپلماسي به كارنايد، ديپلمات را از بي ديني عار نايد ، جانب دين مرو كه بارت بار نشود، ريالت دلار نشود، زن و فرزندت پاترول سوار نشود.»  و برخي از متاخرين مي فرمايند:

    دين به كارت نميياد، دينو رها كن دلو باش          دين هر كي پولشه، حلال هر مشكلو باش
    دين ديگه قديمي شد، دلاراي خوشگلو باش            ديپلماسيه كه بر خلاف دين اساسيه
                                بعد از اين دين منم ، دلار و ديپلماسيه

    كسي كه دلار داره،دينو مي خواد چكار كنه            تازه، با دلار ميتونه بار دينو باركنه
    نماز و روزة‌استيجاريشو تيار كنه                      ديپلماسيه كه واجباتشم اساسيه
                                      بعد از اين دين منم ، دلار و ديپلماسيه
    ……..
    كاش مي شد منم به جاي اينكه لوت لات بشم          كالج مالجي برم، يه خرده با سوات بشم
    يه جوري مي شد كه دينم بره ديپلمات بشم            ديپلماسيه كه عشق و حالشم اساسيه
                                    بعد از اين دين منم ، دلار و ديپلماسيه
    خوش به حال كسي كه ريش و سيبيلش ماسيه          دين داده اما دلش حسابي لاس و گاسيه
    نمازش مصلحتي، ديپلماسيش راس راسيه            ديپلماسيه كه خالي بندياش اساسيه
                                بعد از اين دين منم ، دلار و ديپلماسيه

    مولانا حسن سه كله يافت آبادي در رساله «چين و چروك في اطوار ترمزبريدگان سلوك» در فصل سوم باب چهارم نمط پنجم، اشارت ششم در خطاب به خليفه خويش تقي چارگوش، مي فرمايد:
    «خلاصت كنم آتقي، الف لامو ولش، د دلاره ، ي ياره، پ پول خودمونه، ل يعني لبو رد كن بياد،  و يعني واي ننه ددم ياندي، م يعني ما اينيم، الف يعني اخ كن بياد. س يعني بپا سه نشه كسي نبينه، ي آخري هم يعني يا علي مدد ما رفتيم.»
    در شرح اين اشارات لطيف ، همشيرة تقي چارگوش، پري چارچش كه رابعة دوران و مريلين زمان ماست، با مداد ابرو در حاشية آن رساله نوشته اند:
    «اين يه ور قضيه اس جوني! د فقط اشاره به دلار كه نيس! مردا حتي اگه «دون خوان» هم بشن ، باز يه چيزاييشون مي شه، آره جيگر من يادمه كه قدسي مي گفت: پري جون! د يعني ديسكو ، يعني دانس ، يادته اون شب پسره ‌‍‌(پري خانم در حدود ده صفحه مكاشفات و مناظرات خود و قدسي را ذكر كرده و سپس مي فرمايد): وا! خاك عالم چي داشتم مي گفتم؟ ها؟ آره جوني،… ب يعني پري چارچش ، يعني خود جوني! يعني پارتي، يعني پسره… خاك بر سر خرش كنن، مرده شور اون قيافه شو ببره، رفته بوديم دربند، گفت: پري! پ مثل پل نيومن ، با كيف زدم تو پوزش، يه تف گنده هم انداختم جلو پاش، ولش كردم اومدم خونه. كتاباي كاستانداشو دادم قدسي براش يرد، كتاباي كريشنامورتيمو ازش گرفت. يه نامه هم براش نوشتم كه همه ش يه خط بود اين جوري:
    «سالك عزيز، تو هنوز به رؤيا بيني نرسيدي، ب يعني پرستيژ برو جلو عرفانت آب بندي بشه»    پري
    *
    اي جوانمرد ، از اين نمط، سالكان واصل و كاملان مكمل در باب ديپلماسي بسيار گفته اند، اين بنده كه خواجه هربرت باشم به ياد دارم كه يكي از اكابر متأخرين مي فرمود:
    « هرچه حكماي سلف گفته اند ، ترهات است و دلار قمقمة آب حيات است ، پسته شور و نشمة كور را در طلب مردن، به از گوش به مدعيان شرايع منسوخ سپردن. بدان وفقك الله في عبادت الدلار كه طلسم ديپلماسي پول است و مفتاح پول، نزول.»
    از مولانا رضا زولبيا كه از سودائيان و شوريدگان اين طريقت است و سالها در هند و تايلند و هنگ كنگ و استانبول ، انواع رياضات متحمل شده، تا به مقام محو و فنا رسيده است، پرسيدم كه ديپلماسي چه باشد؟ در جواب من، اين مرقومه عنايت فرمود:
    هوالدلار
    هربرت عزيز! تو را كه از لاغري روح در بدن نيست با اين معاني چه كار؟ ديپلماسي كسي را به كار آيد كه كش قطر شكمي باشد و ريش و پشم خم اندر خمي ، ديپلماسي حكمت معنوي است، داني كه ديپلماسي مركب است از ديپلم و ماست كه عوام آن را «ماس» مي گويند. «ديپل» به يوناني «ديپو» به سرياني و «دپ» و «دو» و «دوه» به سانسكريت و «دوك» و «هوك»،  به بابلي و «حوك » و «حوكم» ، به فينيقي و «حكم» به عبري و عربي برابرند و هم ريشه. «مس» و «موس» به فارسي كياني با «موت» و «مون» عيلامي برابرند و هر دو از ريشه «معون» و «معن» قطبي هستند كه پس از ورود به سرياني به صورت «مانو» و «معانو» در آمده و در زبانهاي سامي به شكل «معنو» و «معنا» مصطلح شده اند. به جاي پرسش از ديپلماسي، شكمي فراهم كن كه حكما گفته اند:

    كار بي روده پيش مي نرود          اي پسر روده اي فراهم كن
    روده چون پر زباد نخوت شد        شكم توده اي فراهم كن
    گردن اندر شكم چو گشت نهان          ريش پرورده اي فراهم كن

    ميرزا حبيب الله چاله ميداني در رسالة «اسرار نيايش در قرن بيستم» مي فرمايد:
    نزول كن ، نزول، كه كس نشد قبول، مگر كه بر دلار، سوار شد سوار، بدان كه كردگار، نشد رضا زكس، مگر كه هر نفس، خريد هرچه ديد، نمود احتكار، كه كس نشد سوار، مگر كسي كه خورد، بريد و بست و برد، سپردها سپرد، گلوي خود فشرد، ز دين و دل بريد، نخورد و پروريد، دلار را چوجان، به حق راستان، به حق راستي، دروغ سروري است و راست، كاستي. به روزگار ما، نيايش اركني، به آسمان مبين، ميار نام دين، كه دين دلار شد، و هر كه بي دلار، ذليل و خوار شد . پس اي جوان شنگ! الاغ خُل مشنگ! هوالدلار گو، هوالدلار زن، كه حق نزول كرد، و شكل پول شد. به هر كسي رسيد، ز رنج و غم رهيد، غم و الم نديد. ميار ياد يار، دلار گو دلار. كه هركسي نداشت، خداش وا گذاشت.

در حال نمایش 1 نوشته (از کل 1)
  • شما برای پاسخ به این موضوع باید وارد شوید.
به بالا بروید